در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویتدارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
می پسندم0نمی پسندم 0 برچسب ها : درخت , بني اسراييل , حكايت ,
دانلود / توضیحات بیشتر
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویتدارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
می پسندم0نمی پسندم 0 برچسب ها : درخت , بني اسراييل , حكايت ,
دانلود / توضیحات بیشتر
پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب برمی خواست وتا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود
هم زمان با طلوع خورشید از نردها بالا می رفت تا کمی استراحت کند در دور دستها خانه ای با پنجرهایی طلایی همواره نظرشرا جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود .
می پسندم0نمی پسندم 0 برچسب ها : خانه , پنجره , طلايي , داستان ,
دانلود / توضیحات بیشتر